اشکی تازه بخواه



برای تن شستنت 

خزینه ای ساخته ام در چاله پشت دلم 

از صادقانه ترین اشک‌ها 

سرد بود، اشکی تازه بخواه!



(کیکاووس یاکیده)


این روزهاعجیب دلتنگم

شاید که دلتنگی نباشد،بیشتر در رنجم

زندگی خوب است  اما

من نمیدانم چرا انگار دربندم



کاش میشد:بچگی را زنده کرد

کودکی شد،کودکانه گریه کرد

شعر ” قهر قهر تا قیامت” را سرود

آن قیامت، که دمی بیش نبود

فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟

کاش میشد ، بچگانه خنده کرد . . .


پ .ن: این روزها همش  فکر میکنم،کاش می‌شد یه بار دیگه  بچه بشم  و با تجربه ای که الان دارم این راه رفته رو یه جور دیگه برم