-
...
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 21:59
ازآن روز که نیلبکم را شکستی گنبدهایی که دستانم بر حفره های پر آوای نیلبک می جست آشیان مرغ خیالم شده است
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1388 09:05
-
روزى که امیرکبیر به شدت گریست
شنبه 9 خردادماه سال 1388 18:08
چند روز پیش یکی از دوستان همکار مطلبی را به ایمیلم فرستاد. با اینکه قبلا این مطلب را در جایی خوانده بودم اما دوباره خوانی آن برایم جالب بود و با توجه به اوضاع این روزهای کشور و در پیش داشتن انتخابات، فکر کردم شاید خواندنش برا ی شما هم خالی از لطف نباشد. روزى که امیرکبیر به شدت گریست سال ۱۲۶۴ قمرى، نخستین برنامهى دولت...
-
خداحافظ ۸۷ سلام ۸۸
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1388 10:48
سال ۸۷ باهمه خوبی ها و بدی هاش گذشت.این سال برای من و خانواده ام سال خوبی نبود.از اول سال بدبیاری و درماندگی تا تهش .هنوز هم پس لرزه های اتفاقات تلخ سال گذشته گه گاه تنمون رو می لرزونه.تو این یکسال خیلی به ما سخت گذشت.بدترین اتفاقی که تو سال ۸۷ گریبانمون رو گرفت از دست دادن برادر نازنینم علی بود. یادمه سال تحویل...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 10:18
بهترین دوران زندگی من پانزدهم ژوئن بود و من تا دو روز دیگر وارد سی سالگی می شدم. وارد شدن به دههای جدید از دوران زندگیم نگران کننده بود، چون می ترسیدم که بهترین سال؟؟های زندگیم را پشت سر گذاشته ام. عادت جاری و روزانه من این بود که همیشه قبل از رفتن به سر کار، برای تمرین به یک ورزشگاه می رفتم.من هر روز صبح دوستم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 09:38
الهی! خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود، خود افروزانیم، از دوستی آواز دادم، دل و جان را فرا ناز دادم، اکنون که در غرقابم دستم گیر که گرم افتادم ! بخشی از مناجات خواجه عبدالله انصاری پ.ن حتما ماجرای کلاغی رو که می خواست راه رفتن کبک و یاد بگیره ،راه رفتن خودشم یادش رفت شنیدید.الان احساس می کنم من اون کلاغ بیچاره ام.
-
نرگسها دیر کردهاند
یکشنبه 17 آذرماه سال 1387 14:44
دستان پسرک های گل فروش این روزها، نشانی از نرگس، ندارند. امسال،نرگسها دیر کردهاند نمی دانم، شاید آنها هم داغدار تو باشند، پای آمدنشان نیست ، به دنیابی که بیتو روزهایمان را به شب می رسانیم. گاه می خندیم، گاه با قطره اشکی دلهایمان آرام میگیرد و گاه فرامومش می کنیم تا شاید در بیاد نیاوردن بیاساییم. نرگس و چشمانت،...
-
کاش...
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 10:08
کاش می خوابیدیم و فراموش می کردیم تو رفته ای. بیدار که میشدیم، تو بودی و هیچ کداممان، تا هیچ وقت! به یاد نمی آوردیم چقدر درد رفتنت جانمان را آتش زده بود تو فراموش می کردی، به خاکت سپرده ایم و من فراموش می کردم، قرار بود دیگر نبینمت. کاش می خوابیدیم و اگر تو میخواستی دیگر نباشی بیدار نمی شدیم تا انتهای ابد!
-
باورم نیست
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 17:04
عزیز نازنینم زمان زیادی نیست که رفته ای اما برای ما گویی که قرنها گذشته است. تمام روزهای وداعت انگار خواب بودم.باور نمی کردم داریم تو را به خاک می سپاریم.باور نمی کردم، تن عزیز تو قرار است زیر خروارها خاک مدفون شود. باور نمی کردم همه برای ختم تو آمده اند.باور نمی کردم برای مرگ تو به ما تسلیت می گویند. وقتی در...
-
امان از این آدما
دوشنبه 28 مردادماه سال 1387 12:06
این پست را برای سحر بانو جان ،دوست عزیزم می نویسم که این روزها دلش خیلی شکسته ، دلش خیلی گرفته و دلش خیلی پره از آدم هایی که قلب مهربونش رو شکستند. بااجازه هدا خانم رستمی این شعر رو تقدیم می کنم به سحربانوجان هِی تو...؟! من... من دخترک زندانی ِ قصرعاجم که آسمان پشت پنجره ام را باد برده است... و هنوز نمی دانم کدام...
-
مرگ رنگ
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1387 08:50
رنگی کنار شب بی حرف مرده است. مرغی سیاه آمده از راههای دور می خواند از بلندی بام شب شکست. سرمست فتح آمده از راه این مرغ غم پرست. در این شکست رنگ از هم گسسته رشته هر آهنگ. تنها صدای مرغک بی باک گوش سکوت ساده می آراید با گوشوار پژواک. مرغ سیاه آمده از راههای دور بنشسته روی بام بلند شب شکست چون سنگ ، بی تکان. لغزانده چشم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1387 15:39
-
اینجا پایان راه نیست!
شنبه 22 تیرماه سال 1387 18:36
دویده ام، تمام سالهای انتظار را دویده ام، به شوق رسیدن! عجیب دنیاییست حالا من به پایان رسیده ام، ایستاده ام در میان جمعیتی هورا کش. تو اما، نیستی دیگر سالهاست رسیده ای، به آن طرف تر های رسیدن اینجا پایان راه نیست! ...
-
مادر
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 16:52
به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد حسین پناهی روز مادر مبارک
-
فردا شکل امروز نیست
سهشنبه 21 خردادماه سال 1387 09:31
کوچه ها هنوز در سکوت روزهای تعطیل ،آهسته نفس می کشیدند که خلوت کوی و گذر با صدای رادیوهای پشت پنجره ها در هم شکست : " نادر ابراهیمی ، قصه نویس سال های کودکی و نویسنده بزرگ عاشقانه های آرام ،آرام و بی صدا از دنیای ما سفر کرد." کوچکتر که بودیم کلاغ ها ،سنجاب ها و قصه گل های قالی را دست به دست میچرخاندیم، با او خواندیم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 19:12
به یاد فروغ فرخزاد در سال روز تولدش در کوچه باد می آید این ابتدای ویرانیست آن روز هم که دست های تو ویران شدند باد می آمد ستاره های عزیز ستاره های مقوایی عزیز وقتی در آسمان دروغ وزیدن میگیرد دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟ ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه خورشید بر تباهی...
-
یادگار
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 10:43
... اسرار ازل را نه تو دانی و نه من! ... اینجا رو باز هم من به روز کردم.(ظریفی)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1386 18:04
صدای پای باد را می شنوم همین نزدیکی هاست پشت در یا لابلای درز پنچره دستانم را بگیر بگذار این بار مرا با خود نبرد
-
اینه!!!!
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 18:13
اینجا تصرف شد. همون طور که مولا علی(ع) تونستن در خیبر رو بازکنن من هم در حضور صاحب وبلاگ اینجا رو باز کردم... (البته من کی باشم که کاری شبیه مولا انجام بدم. استغفر الله!) منتظر اتفاقات جدید باشید! رضا ظریفی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1386 20:13
با تشکر از م. ن. ع عَزیزٌ علی اَن لا اَسمَعَ لَکَ حسیساً وَ لا نَجوی سخت است ، هیچ صدایی از تو ،حتی آهسته به گوشم نرسد «بخشی از دعای ندبه»
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1385 16:49
این روز ها، سایه ام، همه جا دنبالم می کند می ترسد تنها بمانم می ترسد تنها بماند ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 13:50
به ستاره ها حسودی می کنم بیشتر، به آن یکی همانی که با تو می آید با تو هم می رود کاشکی دست مرا هم می گرفتی صبح با خودت می بردی غروب هم با تو برمی گشتم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 11:05
دیشب ستاره ها را شمردم دانه به دانه یکی کم بود! تو نبودی ماه هم نگران بود ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذرماه سال 1385 16:50
وقتی ستاره ها را از چشمانت بیرون می کنی ! آرزو می کنم کاش ، جایی برای من باز شود...!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آبانماه سال 1385 15:38
نمیدانم...! نمی دانم ،دل من کوچک است یا تو، آنقدر بزرگی که در آن ،جا نمی شوی!