فردا شکل امروز نیست

 

 

کوچه ها هنوز در سکوت روزهای تعطیل ،آهسته نفس می کشیدند که خلوت کوی و گذر با صدای رادیوهای پشت پنجره ها در هم شکست : "نادر ابراهیمی، قصه نویس سال های کودکی و نویسنده بزرگ عاشقانه های آرام ،آرام و بی صدا از دنیای ما سفر کرد."

کوچک‌تر که بودیم کلاغ ها ،سنجاب ها و قصه گل های قالی را دست به دست می‌چرخاندیم،  با او خواندیم و یاد گرفتیم که مدرسه بزرگتری هم وجود دارد و نفهمیدیم ،چرا نادر ابراهیمی که در دنیای بزرگتر ها بود از ما می پرسد ، قلب کوچکم را به که هدیه بدهم؟

دوستانش وجود او را سراسر عشق به طبیعت و انسان می دانستند و حالا که همان بچه ها  بزرگتر و عاشق شدند، عشق را سطر به سطر ،صفحه به صفحه می بینند  که فریاد

می زند: "زندگی طغیانی است بر تمامی درهای بسته و پاسداران بستگی، هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد،لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد".

 و اینک نوای نویسنده نامه های عاشقانه از فراز آثارش ،یک عاشقانه آرام ،مردی در تبعید ابدی ، بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم و با تکثیر تاسف انگیز پدر بزرگ و...باز می گوید : فردا شکل امروز نیست !